۱۰.۰۵.۱۳۸۷

بودريار اغوا مي كند

بودريار در اغوا مي نويسد:"قرن 18 هنوز از اغوا سخن مي گفت به همراه شجاعت و شرافت كه از دل مشغولي هاي محيط هاي اشرافي بود" اگر از اين زاويه ديد به رمان هاي اوايل قرن 18 و يا اواخر قرن 17 سري بزنيم به درستي سخن بودريار پي خواهيم برد. رمان هاي جين آستين مملو از اين سه مفهومند: اغواگري زنانه در مجالس رقص و ميهماني ها و تئاترهاي خانوادگي در عين حفظ شرافت. اگر قرن 18 يا عصر روشنگري را نقطه جدايي عصر قديم و جديد بدانيم، به گفته بودريار اين انقلاب بورژوازي است كه به چنين دل مشغولي هايي پايان مي دهد:

خصيصه بارز عصر قديم آن چنان كه معمولا قضاوت مي شود، سركوب زنانگي بوده است. زن در پستوها پنهان شده اما مردان در معرض اغواگري او هستند اگرچه بودريار اعتقادي به سركوب ندارد و معتقد است زن و مرد در دنياي پيش از اين هر يك نقش خود را بازي كرده اند و هيچ يك بازنده نبوده اند. انقلاب روشنفكران و از بين رفتن تضادهاي دوگانه اي همچون دوئل و جنگ تن به تن كه جهان قديم را تفسير مي كرد، موضوع زنانگي و اغواگري را وارونه كرد، به اين معني كه جهان فرهيخته با تكثير زنانگي، انقلاب جنسي، توليد و مديريت لذت و خرد پردازشگر ميل و نيز مونث سازي در همه عرصه ها اغوا را از بين برد: انقلاب مخملي زنانه، نرم خبر زنانه، گوشي تلفن ظريف زنانه، قدرت نرم و...

به عبارت ديگر اگر در جهان قديم زن پنهان و اغوا آشكار بود، دنياي جديد زن را آشكار و اغوا را پنهان كرد. نتيجه چنين جهاني چه مي تواند باشد؟ بودريار به دو گفته از بارت و فرويد اشاره مي كند، آنجا كه بارت مي گويد:" جنسيت همه جا حضور دارد جز در خود جنسيت" و پيش از او فرويد كه به تفسير جهاني مردانه مي نشيند:"تنها يك جنسيت وجود دارد: مرد"

درواقع بودريار مي خواهد بگويد انقلاب جنسي و خشونت فمنيستي به بهانه عدالت جنسيت كه زير شاخه انقلاب روشنگري است، با تكثير جنسيت به نتيجه اي عكس رسيد يعني " جهاني كه مرد را اغوا مي كند" و ديگر در اين جهان از زن خبري نيست. نه از او و نه از اغواي او و آنچه كه مرد را اغوا مي كند مونث سازي است نه زن كه تعبير خود او از چنين وضعيتي "كسوف اغوا" ست.

تكثير زن و مونث سازي را به شكل ديگري هم مي توانيم تفسير كنيم موضوعي كه البته بودريار به دليل نئوماركسيست بودنش شايد به آن اعتقاد نداشته باشد: دنياي مدرن ماركسيستي جنسيت را به مسئله اي اجتماعي و اشتراكي تبديل مي كند گويي همان طور كه همه مردم يك جامعه در اموال مملكت و منابع ملي با هم شريكند در مسائل جنسي هم بايد به شكلي اشتراكي عمل كنند.

از سوي ديگر جهان مدرن غرب كه بر پايه هاي انديويدواليته و فرد گرايي استوار است، جنسيت را نه عمومي بلكه كاملا امري خصوصي مي داند اما در وضعيت خصوصي چه اتفاقي خواهد افتاد؟ جنسيت تبديل به كالايي شيك و قابل خريد و فروش شده كه اين بار اقتصاد آن را به عرصه عمومي مي كشاند.

اقتصاد كه بر پايه نياز و عرضه شكل مي گيرد، با توليد انبوه خود، شبح نياز و تقاضا را از بين مي برد و از طرف ديگر براي سر پا ماندن بدون نياز و بدون اغوا، وارد حوزه هاي ديگري مي شود. نظريات ژان بودريار در زمينه اقتصاد نو و جنسيت هم بسيار جالب است.

بودريار را دوست دارم، دوستي كه مي تواني ساعت ها با او در خيابان قدم بزني و قواعد انديشيدن را بياموزي اما من اين دوست را هرگز به خانه دعوت نمي كنم. او مي نويسد:

"من "راز"ديگري را مي دانم اما آن را فاش نمي كنم و او مي داند كه من چنين رازي را مي دانم اما آن را تصديق نمي كند. نيروي ميان ما به سادگي اين راز درباره راز است. اين هم دستي هيچ كاري با خبري كه پنهان شده است ندارد وانگهي حتي اگر هم بخواهيم راز را فاش كنيم نمي توانيم چون هيچ رازي براي گفتن نداريم. هرآنچه بتواند فاش شود، بيرون از راز است." قاعده اي بي نقص اما من از اين همه درستي بوي توطئه مي شنوم. بودريار با اين عبارت تاكيدي دوباره دارد بر پوچي "حقيقت" و در پي آن "تاويل" و "روانكاوي" ترجمه اي راديكال از اين سخن نيچه كه گفت:"حقيقت مه آلود و دور و دست نايافتني است" اما نيچه هرگز پنبه حقيقت را نزد و از سر تواضع گفت كه دست نايافتني است: چيزي مه آلود وراي نيك و بد. از آن مهم تر با اين انديشه بودريار، "نقطه آغازين" و "لحظه عزيمت فكر" از دست مي رود. سوسور مي گفت هر نشانه براي تاويل در ذهن نياز به توضيح دارد و توضيح بعلاوه خود نشانه توليد نشانه اي ديگر خواهد كرد كه باز نيازمند توضيح است و...اين بازي پوچ در پي نقطه آغاز تا ابد مي تواند ادامه پيدا كند و ما هرگز به معناي نهايي نرسيم. بودريار هم همين را مي گويد و درست مي گويد اما با تفسير چه كنيم؟ يعني با افق هاي دلالت معنا كه متن از آن سرچشمه نمي گيرد ولي به سوي آن مي رود؟ حال اگر مسير متن را به عقب يعني به سوي نقطه آغازين نه يك خط بلكه همچون افق هاي دلالت معنا در تفسير، انبوهي از خطوط بدانيم چه؟ به نظر مي رسد همه چيز درست سر جاي خود باشد اما بلافاصله دچار سرگيجه خواهيم شد: متني كه از توده اي معنا مي آيد و به سوي توده اي معنا پيش مي رود. اين هم قبول ولي آيا تكثر معنا، نبود معناست؟ آيا معناي ابتدايي و معناي نهايي وجود ندارد يا بقول نيچه دور و دست نايافتني است. من فكر مي كنم پست مدرنيسم به سرعت از هر قاعده اي، نسخه اي بدلي ساخته است.

بودريار تفسير را به "قاعده بازي" ترجمه مي كند كه در اين قاعده "تن"، "متن" است و "حقيقت"، "اغوا". تن بايد پوشيده بماند تا اغوا كند مثل يراق آلات زنان شرق، برقع ها، پولك دوزي ها، سرخاب و سفيداب زدن ها. يراق آلات، استعاره هايي هستند كه متن/ زن را مي پوشانند و اين بازي آنهاست كه اغوا برانگيز است. چيزي كه بارت از آن به "لذت متن" تعبير مي كند. بودريار مي گويد غرب اول يراق آلات بعد خود لباس و در نهايت نزاكت زن را گرفت و تنها چيزي كه باقي گذاشت تن بود. حال زن غربي بر مبناي عدالت جنسي بي واسطه سخن مي گويد و خود خواستار سخن گفتن است:" مرا به اتاق خوابتان ببريد و با من نزديكي كنيد." زن با بيان چنين خواسته بي واسطه اي مرد را در موقعيت انتحاري قرار مي دهد. چرا كه اغوا مرده است. گفته ظاهرا درست است اما مي دانيم كه با برداشتن استعاره از سخن، متن سراسر برهنه نمي ماند بلكه خود به استعاره اي از چيزي ژرف تر تبديل مي شود. اگر قرار است متن از بي نهايت ابتدا به بي نهايت انتها برود، ديگر استعاره براي پيچش دوباره به چه كاري مي آيد؟ بودريار خود از اين نكته غافل نمانده و مي گويد:" در پورنوگرافي زن وقتي برهنه مي شود، ديگر برهنه نيست بلكه تن او لباسي است براي هيولايي هولناك، لباسي كه شما بدان نگاه نمي كنيد بلكه او به شما زل زده و نگاه تان مي كند. براي همين زن در پورنوگرافي احساس وقاحت نمي كند." توضيح او در مورد "حاد واقعيت" نيز جالب است. ژان بودريار مي گويد "وضوح و شفافيت" بيش از حد روي واقعيت و زوم شدن بر آن اغوا را از بين مي برد، واقعيتي كه واقعيت را انكار مي كند و "وقاحت" را به جاي "اغوا" مي نشاند.

بودريار متن /زن را پوشيده مي خواهد نه براي آنكه به حقيقتي يا رازي اشاره مي كند چرا نه حقيقت و راز و نه اغوا در خود چيزي ندارند، بلكه به اين دليل كه بازي هاي يراق آلات متن اين احساس را پيش بياورد كه گويي حقيقتي هست، چيزي اغوا كننده و راز آلود. بله چيزي كه مي ماند بازي است و قاعده آن. نوعي تدين معكوس. نتيجه بازي چيست؟ تكثر قاعده، وانمايي رازآلود و سرگيجه، همچون داستاني بدون آغاز و پايان كه هيچ شبيه داستان نيست و به قول خود بودريار نه تئاتر ، صحنه يا عمل، نشانه هايي تهي و نانوشته از يك ضد مراسم يا ضد بازنمايي اجتماعي كه يك واقعيت آشنا را روايت نمي كند بلكه يك تهي و يك غياب را توصيف مي كند، جنبه حاد متافيزيكي برانداختن امر حقيقي، وانموده اي بدون پرسپكتيو و يك زندگي پيشين از نموده هاي مقدم بر واقعيت. توصيفي كه در مورد دنياي فرامدرن مي توان پذيرفت(من به جهان پست مدرن اعتقادي ندارم) اما آيا در هنر پست مدرن هم همين اندازه بايد تسليم بود؟ كار هنر چه چيزي مي تواند باشد غرق شدن در مناسباتي كه بر آنها مي شورد؟ بودريار مدام اغوايم مي كند اما من حتي اگر مجبور شوم با چنگ و دندان از ديوار صاف بالا بروم در حياط خانه او فرود نخواهم آمد.

اين رساله فلسفي درباره جنسيت اگرچه مقدمه بدي به قلم مترجم دارد و در عين حال از اشتباهات نگارشي و ويراشي در ترجمه رنج مي برد اما از خواندن آن بي نياز نخواهيد بود. كتاب را اينجا دانلود كنيد.