۶.۲۵.۱۳۸۷

زمينه هاي پيدايش رمان

اين متن را كه نگاهي اجمالي به زمينه هاي پيدايش رمان است به سفارش ماهنامه وفا – نشريه داخلي وزارت ارشاد- نوشته بودم و لازم بود از سردبير اجازه درج آن را در وبلاگم بگيرم كه ايشان هم به شرط درج نام ماهنامه موافقت كردند.
پي نوشت دوم اينكه جناب آقاي شكراللهي در وبلاگ پربيننده خود، خوابگرد پست جالبي گذاشته اند با عنوان چرا داستان ايراني نه كه ديروز هر چه كردم نتوانستم كامنت بلند بالاي خود را در وبلاگ ايشان ثبت كنم و امروز هم كه به محل كارم رسيدم متاسفانه همه اطلاعات كامپيوترم پريده بود. خلاصه اينكه متاسفانه نتوانستم در بحث ايشان شركت كنم. پست زير مستقيما به اين موضوع پاسخ نمي دهد اما زمينه هايي را بررسي مي كند كه نشان مي دهد نه رمان و نه فرزندش داستان مدرن ايراني نيستند. من فكر مي كنم غافل شدن از داستان و رمان ايراني عواقب خطرناكي دارد اما راستش را بخواهيد اين موضوع براي من بيشتر موضوعي جامعه شناختي است نه زيبايي شناختي. بگذريم، اين هم مقاله كه اميدوارم مفيد باشد:
منتقدین انگلیسی و امریکایی" رابینسون کروزو"1719 اثر دانیل دفو نویسنده شهیر انگلیس را سرآغاز هنر رمان می دانند و منتقدین اروپایی به جز انگلیسی ها " دنکیشوت" سروانتس (1605)نویسنده اسپانیایی را. هرچند بسیاری هم هر دو اثر را یکجا پذیرفته اند و ما هم بر همین مبنا حرکت خواهیم کرد. به هر حال اختلاف لاتینی های اروپا و انگلوساکسون ها اختلافی قدیمی است اما از این گذشته حتی اگر دنکیشوت را هم که در قرن 17 متولد شده است مبنای رمان بگیریم واقعیت این است که این هنر یک قرن بعد به بار می نشیند و به عنوان نوع تازه ای از ادبیات، حیات خود را آغاز می کند. قرنی بارور که به عصر روشنگری شهرت یافته و باید از زوایای مختلفی آن را دید زد و شاخصه های جامعه شناختی، فلسفی، روانشناختی و ادبی اش را بررسی کرد تا بتوان به علل زایش رمان و اهمیت و جایگاه آن در غرب پی برد. به عبارت دیگر در این عصر تمامی عوامل دست به دست هم می دهند تا رمان زندگی معنادار خود را آغاز کند و از سوی دیگر خود به معرف اصلی قرن درآید:" قرن رمان". اما منظور ما به طور مشخص از رمان چیست؟
ادوارد مورگان فورستر نویسنده و منتقد انگلیسی رمان را اینگونه تعریف می کند:" داستانی به نثر که کمتر از 50 هزار کلمه نباشد" این تعریف البته تعریفی است ساده که به درستی نمی تواند جامع و مانع باشد اما تا همین حد نیز بسیاری از آثار، خارج از آن قرار می گیرند. این تعریف به ما می گوید نمی توان" ایلیاد" و "ادیسه" را رمان نامید اگر چه عملا کاری نمی کنند جز داستان گویی اما از آنجایی که این دو اثر منظوم و به زبان شعرند نه نثر پس رمان نیستند. اجازه دهید به تعریف فورستر یک قید زمان هم اضافه کنیم:" داستانی به نثر که پس از رابینسون کروزو در قرن 18خلق شده باشد" البته ما آرام آرام پیش خواهیم رفت و تا حد امکان سعی خواهیم کرد تعریف خود را دقیق تر و دقیق تر ارائه دهیم. روندي که نشان می دهد چگونه تغییر مفهوم فردیت در عصر روشنگری و جابه جایی طبقات اجتماعی باعث شکل گیری رمان شده است.
زمینه فلسفی
فلسفه در قرن 17 عمدتا با دو منبع دین و مدرنیته سر و کار داشت که دو سویه بودن چنین دستگاه اندیشه ای سبب می شد روش و صورتبندی های نظری، "ترکیبی" باشد. روش "ترکیب مفاهیم" برای رسیدن به حقیقت در اندیشه فلسفی، ریاضیات را رشد داد و از سوی دیگر این دانش به عنوان دانشی که بر پایه ترکیب استوار است، اهمیت و جایگاه خاصی پیدا کرد اما اتفاقی که در قرن بعد افتاد،عکس این قضیه بود، ریاضیات جای خود را به آنالیز داد و روش ترکیب مفاهیم به نگاه منفرد و یکه تبدیل شد، روشی که به "پدیدار شناسی" معروف است.
می توان گفت عصر روشنگری با یک گزاره از نیوتن آغاز و با گزاره ای دیگر از کانت پایان می یابد. نیوتن حکم به شناخت پدیدارها و استخراج قانون از دل آنها داد، کاری که پیش از آن به عکس انجام می شد. از جمله شاخصه های این روش در اندیشه فلسفی می توان به "جزئی نگری و منفرد نگری"، "فیزیکالیستی و پدیدار بودن" و "تقدم مشاهده و بررسی بر فرضیه" اشاره کرد. در انتهای این قرن با فلسفه" شناخت شناسی" کانت، روانشناسی از آنالیز پیشی گرفت و پدیدار شناسی در لباس دیگری که غیر فیزیکالیستی بود جلوه گر شد این موضوع نشان می دهد شناخت از انسان و فردیت او بر ژانرهای دیگر در این قرن غلبه کرده است.
زمینه اجتماعی
در عصر روشنگري تحلیل به جای ترکیب و نگاه منفرد و یکه در زمینه اجتماعی نیز به شکل دیگری اتفاق می افتد. در این قرن طبقه فئودال در حال احتضار است، طبقه قدرتمندی که به خواست خود تاریخ سرزمینش را می نوشت. یکی از تحلیل های جالبی که "میشل بوتور" در " جستارهایی در باب رمان" ارائه می دهد در واقع روانکاوی جنگ و تضاد طبقه فئودال و بورژوا و نوکیسه هاست که در خلال آن مفهوم "تاریخ" به معنای علم عوض شده و رمان شکل گرفته است. بوتور معتقد است زمانی هر قوم و هر جامعه و اجتماعی نیاز داشت تا خود را با فردی قدرتمند و اشرافی هویت ببخشد:" قومی که چنین کسی و کسانی در میان خود نداشت به زودی فراموش می شد، حتی در مرزها، همسایه ها آن قوم را نمی شناختند. آن فرد چنان جایگاهی داشت که قومش خود را با او می نامیدند او قوم خود بود و قومش" او" بودند. در عین حال کسی که می خواست در همان جایگاه قرار گیرد با کشتن او در خفا قدرتی به دست نمی آورد بلکه باید شرافتمندانه و در حضور همه او را شکست می دا د و بر اریکه قدرتش تکیه می زد. " در قرن 18 با تاکید بر" ارزش های فردی" دیگر شرف اشرافیت بی معنی شد، انسان عصر روشنگری به تعریفی از فردیت رسیده بود که به هیچ وجه نیازی نمی دید خود را پشت فئودال صاحب قدرت قایم کند و به خویشتن خویش هویت ببخشد. به گفته میشل بوتور بعدها سازمانی به نام ارتش در قبال قدرت مرکزی که به جای طبقه فئودال نشسته بود، نقش "توده عامه" را بازی کرد. توده ای که هرگز نمی پرسد و تنها عمل می کند.
در این عصر فئودال منزوی شده و به مزمزه کردن گذشته ها و افتخارات دیرین خانوادگی دلمشغول است، با این همه قدرتی پنهانی و مرموز دارد که طبقه نوکیسه را به سوی خود جلب می کند. توده مردم سرگرم کار خود هستند و طبقه بورژوا در حال برانداختن آخرین بقایای فئودالیسم. رمان نوک پیکان این مبارزه است که بورژوا علیه فئودال تدارک دیده و در واقع نوعی دهن کجی است به تاریخ، تاریخ نوشته فئودال.
برخی از تحلیلگران که "مرگ رمان" را پیشبینی می کردند، درواقع از همین زاویه به موضوع می نگریستند و اینکه پس از تمام شدن جنگ بورژوا و فئودال و پس از یک طبقه شدن جامعه در عصر "پساصنعتی" دیگر نگارش رمان چه ضرورتی خواهد داشت اما به قول بوتور رمان نویس تنها، که نه از سوی فئودال پذیرفته می شد و نه توده مردم درکی از کار او داشتند، آرام آرام متوجه خود جامعه شد و با نیروی مرموز و مخربی که معلوم نبود در کدام بخش جامعه پنهان شده است و متعلق به کدام طبقه می تواند باشد، به مبارزه برخاست.
اگر از همین جا به تاریخ 200 ساله رمان(تاريخ گرد شده و سر راست) سری بزنیم خواهیم دید که رمان های اولیه تا چه اندازه اجتماعی و برون گرایانه اند اما پس از داستایوفسکی و فلوبر این هنر درونی تر و فردی تر شد اگرچه هیچ گاه از جوهره خود یعنی "واقع گرایی" دور نیفتاد. واقعيت و ثبت آگاهانه جوهره رمان را شكل مي دهد: اين تعريف از يك سو تفاوت هاي رمان با شعر را كه "ثبت ناخوداگاه" است نشان مي دهد و از سوي ديگر تشابه اش را با تاريخ كه حالا بايد بگرديم و تمايز آن را با اين گونه آخري كه خود جايگزين آن شده بيابيم.
فورستر برای تحلیل دقیق رمان تصویری جالب ارائه می دهد:" میزی بزرگ و مدور که در آن نویسندگان 200 سال گذشته با هم و در کنار هم مشغول نوشتن هستند" در این تصویر غیر مستقیم به حیات 200 ساله و تولد آن در قرن 18 و شكل گرفتن اش در اواخر قرن اشاره شده است و علاوه برآن نشان می دهد نقطه اختلاف - با تمام ظرایفی که وجود دارد- هنوز چندان پررنگ نشده است. درواقع رمان نویسی آنقدر هنر جوانی است که برای درک دقیق آن ناچار از بررسی یک باره 200 ساله هستیم. اجازه دهید این بار به تصویر فورستر قید مکان اضافه کنیم:" میز مدور بزرگی که نویسندگان 200 سال اخیر انگلیس، فرانسه و روسیه پشت آن نشسته اند و در حال نوشتن هستند." به عبارت دیگر ما وقتی از تاریخ رمان و هنر رمان حرف می زنیم دقیقا درباره سه کشور فرانسه، انگلیس و روسیه حرف می زنیم که با ملاحظاتی در این میان فرانسه نقش مهمتری را بر عهده خواهد داشت.
زمینه روانشناسی
"مارته رابرت" – به نقل از نظریه های روایت والاس مارتین- از جمله کسانی است که بر اساس روانشناسی فروید به تحلیل دو دوره داستان نویسی "پیش رمان" و "رمان" پرداخته است. رابرت می نویسد کودک در دوره پیش ادیپی، ناگزیر از تقسیم عشق با برادران و خواهران است و نومید از نقایص والدین، خیال می کند کودکی سرراهی است که پدر و مادرش پادشاه و ملکه اند اما در دوره دوم رشد خیال پردازی های استوار بر اصل لذت با کشف واقعیت های تولد فرو می پاشد و کودک شاید خود را فرومایه ای بی اصل و نصب بپندارد که باید با همه دنیا در افتد تا بتواند خود به مقامی برسد و راه موفقیت در آینده را به شکلی "منفرد" و جدا از خانواده پیدا کند.
همان طور که می بینید در دوره اول رشد نوعی ایدئالیسم، اخلاق گرایی، غلبه عشق و تقسیم آن از جمله شاخصه های اصلی هستند اما در دوره دوم واقعیات خشن، سفر، فرار و رهایی، تنهایی و انفراد موضوعاتی هستند که قابل بررسی می نماید. حال اگر تاریخ اروپا را به قبل و بعد از عصر روشنگری تقسیم کنیم این دو وضعیت را در "کودک غرب" خواهیم دید. بنابراین نوشته های این کودک نیز در هر دو دوره باید نشانی از این خصیصه ها داشته باشد و ناگفته پیداست که دنکیشوت و رابینسون کروزو در لبه انتقال شخصیت اول به شخصیت دوم قرار گرفته اند. دو اثری که در آنها با همه مفاهیم یاد شده بالا روبه رو هستیم: فرار ازپدر، جست و جوی آینده، مواجهه تخیل با واقعیت خشن و...
دوره اول كه دوره فضيلت خواهي است همان دوره اي است كه نتيجه آن "رمانس" است يعني قصه هاي جن و پري، حكايات، پندنامه ها و... كه در اين زمينه شرق و به ويژه ايران سرآمد محسوب مي شود. آثاري همچون هزار و يك شب، مثنوي معنوي، بوستان و گلستان، منظومه نظامي و... عالي ترين اشكال رمانس هستند كه غرب نيز اين دوره از رشد شخصيت خود را پشت سر گذاشته است. در دوره دوم عصيان اين كودك رمانس ها را به سمت رمان سوق مي دهد.
زمینه ادبی
اگر تغییر رویکرد ادبیات و در کل شناخت انواع ادبی در تاریخ را صرفا با زمینه های غیر ادبی بررسی کنیم به خطای بزرگی دچار شده ایم یعنی نادیده گرفتن "تحول خودبسنده" ادبی و معطوف کردن آن به تغییرات اجتماعی، سیاسی و... در هر حال ادبیات حتی به عنوان موجودی مستقل از تاریخ نیز می تواند مورد بررسی قرار گیرد و این مسئله را در زمینه بحث ما، تفاوت های اساسی" حماسه- اسطوره"،" رمانس یا قصه" و "رمان یا نوول" به خوبی نشان می دهد. این سه ژانر ادبی را می توان مثل پدربزرگ، پدر و پسری در نظر گرفت که در پی هم می آیند و قاعدتا شناخت از پسر مستلزم شناخت و تفاوت های پدر و پدربزگ خواهد بود. در مورد پدر بزرگ گفته اند:" متضمن نوعی سنگینی و سترگی است" حماسه ها به زبان اساطیر حرف می زنند و تا آنجایی که می شناسیم در قالب شعرند:" شاهنامه فردوسی" ، "ایلیاد"، "ادیسه"،"انه اید" مثال هاي بارز این نوع ادبی هستند. "میریام آلوت" در زمینه استفاده رمان نویس از چنین داستان هایی با هوشمندی تمام می نویسد:"رمان نویس می تواند به داستانش رنگی همچون رنگ اساطیر بزند اما نه اینکه همان ها را دوباره زنده کند." و در ادامه جمله شاهکار دیگری در مورد بخش "قصه و رمانس" عنوان می کند که در پی خواهد آمد.
در دوره قصه پردازی، نویسنده- شاعر از اساطیر فاصله می گیرد اما به موضوعات اسرار آمیز و تخیلی می پردازد. چنانکه در تعریف این ژانر و این دوره گفته اند:"هیچ معنایی ندارد اگر هر آینه به انتقال نوعی حالت اسرار آمیز و تخیلی نپردازد." این همان مرحله ای است که در بخش دوم روانشناسی رشد به آن اشاره کردیم و به همین دلیل، قصه ها (حکایت ها، منظومه های عاشقانه،افسانه ها، قصه های جن و پری و...) مملو از غول ها و پری ها و ارواحند و از نظر محتوایی سرشار از فضیلت خواهی و خیر و پند و اندرز. اما ادامه سخن میریام آلوت:" من استفاده از ارواح در رمان امروزی را مثل استفاده آرسنیک در پزشکی می دانم که بسیار خطرناک است" و البته اظهار نظرهایی از این دست دقیقا به ذات و ماهیت رمان اشاره دارد که با واقعیت گره می خورد.
تفاوت های رمان به عنوان گزارشی ساده از واقعیت با مرحله پیش از خود یعنی رمانس یا قصه برای شناخت دقیق نوشتن (ثبت خودآگاه) پس از قرن 18 اهمیت فراوانی دارد و در عین حال ما را با درسر فراوانی رو به رو خواهد کرد: اینکه اگر رمان گزارشی ساده از واقعیت است پس چه تفاوتی با گزارش ژورنالیستی از یک سو و تاریخ از دیگر سو دارد؟ معنای دقیق واقعیت چیست؟ واقعیت به معنای عکس یا فیلم؟ واقعیت به معنای برون گرایی اجتماعی یا درون گرایی فردی؟ چرا با آنکه داستایوفسکی در توهم فرو نمی رود و گزارشی ساده از واقعیت ارائه می کند اما نتیجه کار چیزی شبیه توهم است؟ در این میان رمان تخیلی و نمونه های بسیاری که می شناسیم چگونه معنا پیدا می کنند و...
همان طور که می بینید نسبت های بحث با زمینه روانشناسی آن کاملا روشن است اما این موضوع چه ارتباطی با شاخصه های فلسفی قرن که به آنها اشاره کردیم خواهد داشت؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش باید به رمانتیسیسم سر بکشیم و نقش تعیین کننده "من" به عنوان نویسنده در این مکتب ادبي (بابک احمدی در حقیقت و زیبایی به این موضوع پرداخته و نشان داده است که چگونه شمای ارتباطی یعنی ارتباط گیرنده، فرستنده، پیام و... در ارتباط با هر مکتب ادبی می تواند معنا پیدا کند. وی اعتقاد دارد در رئالیسم تاکید بر گیرنده پیام و در رمانتیسیسم تاکید بر فرستنده است. از سوی دیگر سید رضا سید حسینی در مکتب های ادبی نشان می دهد که چگونه نویسنده رمانتیسیم در نقش من تاکید می کند تا آنجا که به شکلی افراطی به این نتیجه می رسد که اساسا گیرنده یا مخاطبی وجود ندارد و تا حد امکان باید اثر را به هذیان شبیه کرد، هذیانی فردی که فقط برای "من" نوشته شده نه مخاطب و البته نمود این مسئله در شعر رمانتیک بیشتر است. در ادبیات ایران به چنین شعری المعنا فی بطن شاعر می گوییم) از سوی دیگر "زندگی نامه های خود نوشت" که باز از شاخصه های قرن 18 است و همین طور شیوع استفاده از راوی اول شخص مفرد در روایت ها، همه و همه بر نقش فردیت تاکید دارد که هم با شاخصه های شناخت شناسی کانت پیوند برقرار می کند و هم روش پدیدار شناسانه که ویژگی های آن را شماره کردیم، روشی که در فلسفه هگل به پدیدار شناسی روح تبدیل شده است و همچنان تا اوایل قرن 20 و تبدیل پدیدار شناسی به نشانه شناسی، روش غالب به شمار می رود.