۱۰.۱۱.۱۳۸۷

نيويورك شهر فراعنه

بيابان، بزرگراه، نور، گرما، وسعت عمودي و افقي و در نتيجه "وانمود" و "حاد واقعيت"، از جمله واژه هاي كليدي است كه در"آمريكا"ي ژان بودريار موج مي زند: سفرنامه اي عجيب و قوام يافته از درهم ريزي ژانرهاي گزارش مطبوعاتي، رساله فلسفي، جامعه شناسي، روانشناسي و البته زيبايي شناسي و تحليل متن، نسخه اي اصيل از يك متن پست مدرنيستي.كتاب اين طور شروع مي شود:" حسرت ناشي از عظمت تپه هاي تگزاس و رشته كوه هاي نيومكزيكو: حركت آرام در بزرگراه، پخش آهنگ هاي موفق روز از راديو ضبط كرايسلر، موج گرما. عكس ها و تصاوير كلي كافي نيستند. به كل فيلم سفر در زمان واقعي، از جمله گرماي تحمل ناپذير و موسيقي احتياج داريم." و اما عبارت هاي ناب براي توصيف آمريكا:
سالت ليك سيتي: تقارن و تناسب پر افاده مورموني. همه جا مرمرين است: بي عيب و نقص، ماتمزده. ولي با اين همه نوعي مدرنيته لس آنجلسي و وسايل لازم براي آسايش فرازميني همه جا به چشم مي خورد. گنبد مزين به تمثال مسيح. صاف و پوست كنده از برخورد نزديك، بيرون آمده: دين به مثابه جلوه هاي ويژه...
عظمت زمين شناختي – و بنابراين مابعدالطبيعي – در مقايسه با ارتفاع طبيعي مناظر معمولي نقش و نگارهاي برجسته وارونه، كه با آب و باد و يخ به صورت مجسمه درآمده، شما را به درون گرداب زمان، به ابديت بي پايان فاجعه اي با حركت آهسته مي كشاند... جادوي اين شهر ناشي از غرور تغيير جنسيت داده و سرمايه دارانه اين مردم جهش يافته و عجيب الخلقه است، مساوي و متضاد جادوي لاس وگاسآ آن روسپي طراز اولي كه در آن سوي بيابان قرار دارد.
آلاموگوردو: اولين آزمايش بمب اتمي در محيطي با پس زمينه وايت سندز، پس زمينه آبي كم رنگ كوه ها و صدها مايل شن سفيد – نور مصنوعي كور كننده بمب در مقابل نور خيره كننده زمين...
توري كانيون: موسسه سالك، ملجا و مامن dna و تمام برندگان جايزه نوبل زيست شناسي. در آن جا تمام فرمان هاي زيست شناختي آتي را طراحي مي كنند، در ساختماني كه معماري اش را از كاخ مينوس گرته برداري كرده اند، در حالي كه مرمر سفيدش به عظمت اقيانوس آرام خيره شده است...
من در جست و جوي آمريكاي ستاره گون بودم، نه آمريكاي اجتماعي و فرهنگي، بلكه آمريكاي آزادي مطلق و پوچ بزرگراه ها، نه آمريكاي ژرف آداب و رسوم و ذهنيت ها، بلكه آمريكاي سرعت بياباني، آمريكاي متل ها و سطوح آب معدني... جهاني كه تا كلبه هاي اروپايي اش امتداد دارد
بيابان: شبكه فسيل شده درخشاني از هوشي غير انساني، از نوعي بي تفاوتي و بي اعتنايي افراطي – نه فقط بي اعتنايي آسمان، بلكه بي اعتنايي پيچ و تاب هاي زمين شناختي، جايي كه فقط شور و هيجانات مابعدالطبيعي زمان و مكان تبلور مي يابد. اين جا حالت هاي ميل هر روز زير و رو مي شود و شب آنها را نابود مي كند ولي تا دميدن سپيده و بيداري سر و صداهاي فسيلي و سكوت حيواني، صبر كنيد.
سرعت ابژه ناب مي آفريند، سرعت خودش ابژه ناب است زيرا زمين و نقاط ارجاعي ارضي را حذف مي كند
نيويورك: اينجا آژيرها بيشترند، شب و روز. اتومبيل ها سريع ترند، تبليغات تهاجمي ترند. اين نوعي روسپيگري ديوار به ديوار است. و نور الكتريكي محض را هم به اين فهرست بيفزاييدو و بازي – همه بازي ها –پر حرارت مي شود. وقتي داريد به مركز جهان نزديك مي شويد، اوضاع هميشه همين طور است. ولي مردم لبخند مي زنند. در واقع بيشتر لبخند مي زنند ولي هرگز نه به ديگران. بلكه هميشه به خودشان.
تنوع هراسناك چهره ها، غرابت آنها، تصنعي است زيرا همگي به شدت به چهره هاي باور نكردني علاقه دارند. اينجا بچه هاي بيست ساله يا دوازده ساله نقاب هايي دارند كه در فرهنگ باستاني حاصل پيري يا مرگ بود.
ستون هاي دود، يادآور دختراني كه پس از حمام موهاي خود را مي چلاندند. مدل موهاي آفريقايي يا پيشا رافائلي. معمولي، چند نژادي. شهر فراعنه.
اينجا نه ابرها بلكه مغزها پنبه مانندند. ابرها در سراسر شهر پراكنده مي شوندف مثل نيمكره هاي مغزي كه با باد به حركت در آيند. ابرهاي سيروس درون مردم هستند و چشم هاي آنها نمايان مي شوند، مثل بخارهاي اسفنجي شكلي كه از زمين برخيزند كه بر اثر باران هاي داغ شكاف برداشته است. انزواي جنسي ابرها در آسمان، انزواي زباني انسان ها در زمين.
اينجا در خيابان ها شمار افرادي كه به تنهايي فكر مي كنند، به تنهايي آواز مي خوانند و به تنهايي غذا مي خورند و حرف مي زنند حيرت آور است. انزواي انساني كه غذايش را در ملا عام بر روي ديواري، يا بر روي كاپوت اتومبيلش يا در كنار نرده اي به تنهايي آماده مي كند. اينجا هميشه اين منظره را مي بينيد. اين غم انگيزترين منظره در جهان است. غم انگيزتر از فقر، غم انگيزتر از گدايي، آري انساني كه در ملا هام به تنهايي غذا مي خورد از تمام اين ها غم انگيزتر است.
فقط دار و دسته ها، گانگسترها، خانواده هاي مافيايي، انجمن هاي سري و جماعت هاي منحرف بر جا مانده مي مانند، نه زوج ها. اين ضد كشتي نوح است. حيوانات دوتا دوتا سوار كشتي نوح شدند تا گونه ها را از سيلاب شديد نجات دهند. اينجا هر يك به تنهايي سوار اين كشتي افسانه اي مي شوند – هر شب تك تك آنها وظيفه دارند آخرين بازماندگان را براي آخرين مهماني پيدا كنند.
در ارتفاع 30000 پايي هستم و هواپيما با سرعت 600 مايل در ساعت پرواز مي كند، زير پايم توده يخ هاي شناور گرينلند قرار داردف در هدفون هايم سرخپوستان دلاور پخش مي شود و بر روي صفحه تلويزيون فيلمي از كاترين دونوو در حال نمايش است و پيرمردي – يهودي يا آمريكايي – در آغوشم به خواب رفته است. صداي متعالي خواننده از يك نقطه زماني تا منطقه زماني بعدي به گوش مي رسد:"بله تمام خشونت عشق را احساس مي كنم" مسافران هواپيما خوابيده اند. سرعت چيزي از خشونت عشق نمي داند. از جو بسيار سرد سرتاسر اقيانوس مي گذرد، در امتداد مژگان هاي بلند هنرپيشه زن (كاترين دونوو) در امتداد افق بنفش مي دود، يعني همان جايي كه خورشيد در حال طلوع است در حالي كه ما در تابوت گرم خود در يك جت پرواز مي كنيم و سر انجام جايي دور از ساحل ايسلند خاموش مي شود.
مسافرت به پايان رسيده است.
ژان بودريار - آمريكا - عرفان ثابتي - ققنوس