۱۰.۲۲.۱۳۸۶

معشوقكان شعر

بي گمان رابطه عاشق با معشوق در شعر تابعي از شخصيت شاعر است اما حوادث فراگير اجتماعي و تاثير آن را نمي توان ناديده گرفت. در دوره فردوسي هنوز بزرگي و بزرگ منشي ايراني زنده است و طبيعي است وقتي بيژن پسر گيو پهلوان، منيژه دختر افراسياب را مي بيند، اينگونه توصيف كند:
مگر خاست اندر جهان رستخيز
كه بفروختي آتش مهر تيز
بگويش كه تو مردمي يا پري
بدين جشنگه برهمي بگذري
نديديم هرگز چو تو ماهروي
چه نامي تو و از كجايي بگوي
و نمونه اي از برخورد معشوقه با عاشق : وقتي رستم به خوابگاه مي رود و تهمينه را بالاي سر خويش مي يابد از او مي پرسد كيستي كه اين همه زيبايي. در پاسخ تهمينه كه هنوز ابتداي آشنايي است، چند نكته زيبا نهفته است، اينكه او آوازه رستم را شنيده و دوستش مي دارد. به زيبايي و نژاد خويش فخر مي ورزد و بلافاصله رستم را اطمينان مي دهد كه دختري پاك است و براي او پاك خواهد ماند
چنين داد پاسخ كه تهمينه‌ام
تو گويي كه از غم به دو نيمه‌ام
يكي دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژير و پلنگان منم
به گيتي ز خوبان مرا جفت نيست
چو من زير چرخ كبود اندكي است
كس از پرده بيرون نديدي مرا
نه هرگز كس آوا شنيدي مرا
در دوره بعد شيرازه اجتماع به طور كامل از هم نگسسته و انديشمند ايراني سعي دارد با حركت به سمت معنا و مخفي كاري در استعاره هاي تو در تو، قافيه را نبازد. در اين دوره هنوز عاشق و معشوق هم شانند و شاعر بزرگ منش و رند. به عبارت ديگر رندي صفتي است كه در اين روزگار به بزرگ منشي افزوده شده است سعدي مي فرمايد:
دگر ميان من و تو جز اين پيرهن نخواهد بود
اگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
سعدي گاه رندانه كلك مي زند:
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي
پيش از اين رسم بود ميهمان را با چراغ در كوچه بدرقه مي كردند. سعدي مي گويد اگر اين كلك را بزنم همسايه ها خيالشان راحت مي شود كه ديگر كسي در خانه ما نيست
حافظ معمولا با استعاره هاي تو در تو و ايهام عشق را از خصلت هاي زميني خود دور مي كند اما گاهي هم عصبي مي شود و همه چيز را فاش مي گويد:
عاشق و رند و نظر بازم و می گويم فاش
تا بدانی که به چندين هنر آراسته ام
او عاشق را بنده اي دست و پا بسته نمي بيند. مي گويد انتخاب كن و به بهترين انتخاب يا انتخاب ها دست بزن
شاهد آن نيست که مويی و ميانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شيوه حور و پری گر چه لطيف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان درياب
که به اميد تو خوش آب روانی دارد
(موي ميان: كمر باريك) بعد از ته نشين شدن حمله مغول و آثار مخرب آن در ذهن شاعران كه نشانه اي بارز از فروپاشي روابط انساني است بابا فغاني مي گويد:
سگ عنان خودت خوان كه دولتم اين است
سرم بلند كن به خط تازيانه خويش
باباي بزرگ از معشوق خويش مي خواهد او را سگ خويش بداند و چنان تازيانه اش بزند كه با نيش هر ضربه سرش را بلند كند و با اين درد سربلند شود. شاعري كه نامش را فراموش كرده ام بعد از بابا فغاني اين مضمون را به شكلي وقيحانه زنده مي كند:
سحر آمدم نبودي به شكار رفته بودي
تو كه سگ نبرده بودي به چه كار رفته بودي
تاثير آشفتگي حكومت قجري بر هيبت معشوقكان شعر و نگاه شاعران در اين دوره به روابط عاشقانه نيز جالب است. ايرج مي گويد:
وعده هايت همه بوقلموني
وعده دادي عمل نكردي.. ني
به دو نمونه مشهور از روابط عاشقانه در شعر پهلوي بدون هيچ تحليلي توجه كنيد: مرحوم اخوان ثالث مي گويد
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم
و بانوي شعر فروغ فرخزاد:
پسرانی که به من عاشق بودند،هنوز
با همان موهای در هم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند
که یکشب او راباد با خود برد
در مورد معشوق شعر و روابط عاشقانه در شعر پس از انقلاب چه نظري داريد