با عرض پوزش از خوانندگان حرفه اي شعر اين پست را براي استفاده دوستاني مي نويسم كه آشنايي اندكي با موسيقي شعر دارند و باز هم به خاطر لحن آموزشي نوشته ام معذرت مي خواهم. انگيزه نوشتن هم كامنتي است كه دوستي در پست قبلي برايم گذاشته بود و گفته بود بيتي را اشتباه نوشته ام. به زعم ايشان بيت بايد اينگونه نوشته مي شد
سحر آمدم نبودي به شكار رفته بودي
تو كه سگ" برده" بودي به چه كار رفته بودي
راستي چقدر از موسيقي شعر مي دانيم. من گاه خوانندگان پيگير و گاه شاعراني ديده ام كه هنوز موسيقي شعر را نمي شناسند. قاعدتا قصد من آموزش و حل وفصل كردن مشكل نيست اما مي خواهم توصيه كنم در هر مقطعي از شناخت شعر هستيم، بار ديگر برگرديم و موسيقي را مرور كنيم
شعردكتر شفيعي كدكني موسيقي شعر را به دو بخش الف: بيروني ب: دروني، تقسيم كرده اند كه منظور از موسيقي بيروني همان عروض و منظور از موسيقي دروني، هارموني كلمات است كه در شعر سپيد كاربرد فراواني دارد. راستي آيا تفاوتهاي شعر نيمايي و سپيد را بر اساس وزن تشخيص مي دهيد؟ من سعي مي كنم در مورد هر دو بخش موسيقي بيروني و دروني به شكلي خلاصه و مفيد بنويسم
موسيقي بيروني
موسيقي بيروني، قالب هاي از پيش تعيين شده اي است كه بايد شعر خود را با آنها مطابقت دهد. به اين قالب ها در علم عروض بحر گفته مي شود. موضوع خيلي ساده است: آقا جان كلا در شعر فارسي هفت بحر اصلي وجود دارد كه به آنها بحور متفق الاركان گفته مي شود. دوازده بحر ديگر از تركيب اين هفت بحر ساخته مي شود كه به آنها بحور مختلف الاركان مي گويند. فقط در مورد بحور خالص و اصلي مي نويسم اما پيش از آن يك سوال. به نظر شما با دانستن اين بحور چه مشكلاتي از ما رفع خواهد شد؟ مهمترين مشكلي كه به ساده ترين شكل رفع مي شود اين است كه بدون توجه به معنا و يا سابقه ذهني مي توانيد تشخيص دهيد فلان شعر از كيست. به عنوان مثال تمامي شاهنامه در بحر متقارب سروده شده و يا تمام مثنوي در بحر رمل. بايد بدانيم دوبيتي وزن مشخصي دارد و همچنين رباعي. بنابراين اگر شعر عراقي را برايتان خواندند، احتمال اينكه بگوييد بوستان سعدي است صفر است چون بوستان هم مثل شاهنامه در بحر متقارب و دقيقا با همان وزن سروده شده. حال از كجا تشخيص دهيم بوستان نيست و شاهنامه است؟ آيا بدون معنا شناسي و صرفا با تكيه بر قواعد موسيقيايي چنين امكاني وجود دارد؟ بله، شناخت از فنون موسيقي اين امكان را در اختيار شما قرار مي دهد و براي نسخه شناسي هم يكي از پارامترهاي مطمئن به شمار مي آيد. به عنوان مثال اگر يك شعر وزن دوري داشت احتمال اينكه مربوط به حافظ باشد تقريبا صفر است اما 99 درصد بايد متعلق به مولوي باشد چون مولوي به اوزان دوري علاقه خاص دارد.
هفت بحر اصلي :متقارب،متدارك،هزج،رجز،كامل،وافر، رمل،
تفاوت بحر با وزن: هر بحر با تكرار يكي از افاعيل عروضي ساخته مي شود كه نحوه و تعداد تكرار آن وزن را مي سازد كه در ادامه به آن مي پردازيم
الف: بحر متقارب كه از تكرار فعولن به دست مي آيد
پي افكندم از نظم كاخي بلند
الف: بحر متقارب كه از تكرار فعولن به دست مي آيد
پي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيابد گزند
پي افكن/ دم از نظ/ م كاخي/ بلند
فعولن/ فعولن/ فعولن/ فعل
كه از با/ دو باران/ نيابد / گزند
فعولن/ فعولن/ فعولن/ فعل
تمام شاهنامه با اين وزن سروده شده يعني چهار تا فعولن كه فعولن آخري "مقصور" يا كوتاه شده است. پس وزن شعر مي شود متقارب مثمن مقصور. متقارب نام بحر، مثمن چون چهارتايي است و دربيت به هشت ركن تبديل مي شود و مقصور چون ركن آخري كوتاه شده
تذكر: پيش از نو آوري هاي غزل معاصر كه پس از خانم سيمين بهبهاني مد شد، درشعر هزار ساله فارسي هيچ بيتي پيدا نمي كنيد كه از 4 ركن كمتر و از 8 ركن بيشتر باشد
تذكر: اگر تعداد اركان در يك مصرع دو تا بود" مربع" سه تا بود" مسدس" و چهار تا بود " مثن" نام مي گيرد
ب: بحر هزج از تكرار مفاعيلن به دست مي آيد
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر آن تر/ كه شيرازي / به دست آرد / دل ما را
مفاعيلن/ مفاعيلن / مفاعيلن/ مفاعيلن
به خال هن/ دويش بخشم/ سمرقندو/ بخارا را
مفاعيلن/ مفاعيلن / مفاعيلن/ مفاعيلن
وزن شعر هزج مثمن سالم است
پ: بحر رجز از تكرار مستفعلن به دست مي آيد
اي كاروان آهسته رو كآرام جانم مي رود
وآن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي رود
اي كاروان/ آهسته رو/ كارام جا/ نم مي رود
مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن
وآن دل كه با/ خود داشتم/ با دلستا/ نم مي رود
مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن/ مستفعلن
وزن اين شعر رجز مثمن سالم است
ت: بحر رمل از تكرار فاعلاتن به دست مي آيد
بشنو از ني چون حكايت مي كند
وز جدايي ها شكايت مي كند
بشنو از ني/ چون حكايت/ مي كند
فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلن
وز جدايي / ها شكايت / مي كند
فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلن
وزن شعر رمل مسدس مقصور است
ج: سه بحر مهجور كه در ادبيات عرب رواج داشته و در فارسي كمتر شعري با اين بحور مي يابيدكامل، وافر و متدارك استب
حر متدارك از تكرار فاعلن، بحر كامل از تكرار متفاعلن و بحر وافر از تكرار مفاعلتن ساخته مي شود
وزن دوبيتي
تمام دوبيتي هاي تاريخ بشريت با اين وزن سروده مي شود
دلي ديرم/ خريدار/ محبت
مفاعيلن/ مفاعيلن/ مفاعيل
كز او گرمس/ تو بازار/ محبت
مفاعيلن/ مفاعيلن/ مفاعيل
وزن رباعي
وزن رباعي
تمام رباعي هاي جهان در طول تاريخ با اين وزن سروده شده، بعد از اين به سروده هاي خيام نگوييد دوبيتي
اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است
لا حول ولا قوه الا باالله
در بند سر زلف نگاري بوده است
لا حول ولا قوه الا باالله
اين دسته كه در گردن او مي بيني
لا حول ولا قوه الا باالله
دستي است كه در گردن ياري بوده است
لا حول ولا قوه الا باالله
وزن شعر نو يا نيمايي
شعر نو يا نيمايي تنها تفاوتي كه با شعر كلاسيك دارد اين است كه در شعر نو ملزم به رعايت تعداد ركن ها نيستيم. به عبارت ديگر شعر نيمايي شعري عروضي است كه تعداد ركن هاي آن به هم ريخته و مصرع ها كوتاه و بلند شده است
آي آدم ها كه در ساحل نشسته شاد و خندانيد
آي آدم/ ها كه در سا/ حل نشسته/ شاد و خندا/ نيد
فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فع
در همين شعر مي خوانيم
مي زند فرياد و اميد كمك دارد
مي زند فر/ يادو ام مي/ د كمك دا/ رد
فاعلاتن/ فاعلاتن/ فاعلاتن/ فع
همان طور كه ديديد مصرع بالا 5 و مصرع پايين 4 ركن دارد كه در شعر كلاسيك چنين چيزي غير ممكن است
موسيقي دروني و شعر سپيد
در شعر سپيد از آنجايي كه به طور كامل عروض يا موسيقي بيروني كنار گذاشته مي شود، موسيقي دروني يا هارموني اهميت پيدا مي كند. اگر اجازه دهيد كمي راجع به آواها حرف بزنيم. سال ها پيش كتابي ترجمه خواندم كه نه نام كتاب را به خاطر دارم نه مترجم و نه نويسنده اش را اما تحقيق زيبايي بود در مورد آواها در زبان و ارتباط آنها با موسيقي و رنگ و در نهايت حسي كه ايجاد مي كنند. به عنوان مثال حرف "آ" معادل صداي ني و با رنگ سفيد نشانه گذاري شده بود كه تكرار آن موجب حالتي غنايي آميخته با حسرت خواهد شد
الآ يآ ايها السآقي ادركاسا و نآولهآ
كه عشق آسآن نمود اول ولي افتآد مشكل هآ
حرف "د" معادل صداي شيپور، رنگ سرخ و برانگيزاننده حس پيروزي است، آواي "اي" معادل صداي ويولن، رنگ آبي و غنايي اميدوارانه است و و وشاعران كلاسيك به اين جنبه از موسيقي هم اهميت مي دادند كه گاه در جهت معناسازي، گاه در جهت فضا سازي و گاه انتقال حس به كار گرفته مي شد. به عنوان مثال به اين مصرع از مولوي توجه كنيد
از كف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم
سغراق كلمه اي بي معني است و مولانا مي توانست بگويد" ساغر و باده قدم" بدون اينكه اختلالي در وزن ايجاد شود اما ايشان ترجيح مي دهند از كلمه بي معني سغراق استفاده كنند. خانم سيمين بهبهاني در توصيف اين مصرع مي نويسد: صداي قورت قورت شراب را در آن مي شنوم
بنابراين مولانا در اين مصرع با موسيقي دروني فضايي واقعي را براي ما مي سازد اما در اين شعر از منوچهري دامغاني اتفاق ديگري مي افتد
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنك از جانب خارزم وزان است
تكرار "خ" و "ز" معناي خاصي نمي دهد اما تاثير القايي خاص دارد بگونه اي كه با خواندن آن سردمان مي شودبه اين شعر فروغ نگاه كنيد
من از گفتن مي مانم اما زبان گنجشكان
زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعت است
فروغ وقتي از گفتن مي ماند به زبان موسيقي طبيعت كه زبان زندگي است پناه مي برد. صداي جيك جيك گنجشكان را مي شنويد؟
همان طور كه مي بينيد در شعر سپيد موسيقي از بين نمي رود بلكه عميق تر و پيچيده تر مي شود و براي درك آن نمي توان به ذوق و قريحه بسنده كرد. موسيقي دروني هم قواعدي دارد كه با شناخت كامل از آواها به دست مي آيدآيا كسي مي تواند شعري غمگين بگويد در حالي كه نوشته اش پر از حروف "ش" است آيا كسي مي تواند از توفان حرف بزند در حالي اهميتي به حرف"س" نمي دهد
چند نكته مهم
به اين بيت از سعدي توجه كنيد
خدا كشتي آنجا كه خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
فعولن فعولن فعولن فعول كه وصفش رفت. مي گويند وقتي سعدي اين بيت را سرود، شب فردوسي را به خواب ديد كه مي گويد اگر من جاي تو بودم مي گفتم
برد كشتي آنجا كه خواهد خداي
وگر جامه بر تن درد ناخداي
همان طور كه مي بينيد وزن هر دو بيت يكي است اما در شعر دوم احساس حماسي داريم در حالي كه در شعر اول چيزي جز پند و اندرز نيست. اين موضوع چگونه با جا به جايي كلمات ممكن است بوجود بيايد. تحليل طولاني دارد اما واقعا به اين مقايسه فكر كنيدبه خدا مغزم درد گرفت بماند براي بعد