۵.۲۹.۱۳۸۶

اينجا خدايي سخن مي گويد با خدايي از تنهايي خويش

در اين جريده نه ميرجلاالدين كزازي با ويرژيل سخن مي گويد از رنج افروديت ايزد بانويي كه بر درگاه ژوپيتر گريست و رستگاري پورش انه را خواست، نه پور آن بغ بانو با اليسا از خرابه هاي تروا كه در شراره هاي كين يونانيان سوخت، رنج سفر و مرگ همسرش كروئوز و نه دفتري كه انه ايد است با تودر اين كتاب تنها خدايي سخن مي گويد با خدايي از تنهايي خويشدر صحنه اي كه از كتاب دوم انه ايد انتخاب كرده ام، انه مي خواهد در معبد، هلن زن منلاس برادر آگاممنون يوناني را كه با پاريس پسر يريام شاه گريخت و به تروا آمد و نطفه خونين ترين جنگ بشر را بنيان نهاد، بكشد. اما مادرش كه الهه اي است يعني آفروديت دختر زئوس، ظاهر مي شود و او را اين گونه بانگ مي دهدبدان سان كه تو مي انگاري، آنچه اين مايه فراخي و آباداني را به تباهي مي كشد و تروا را از ستيغ بزرگي و والاييش فرو مي اندازد و واژگونه مي دارد زيبايي بي شگون و مرگ آفرين اين زن، اين زن لاسه دموني كه دخت تيندار است، يا لغزش و گناه نكوهيده پاريس نيست. درشتي و سخت رويي خدايان است. آري خدايان! چشمانت را بگشاي، من اينك ابري را كه ديدگانت را چون ميرايي خاكي، از تيزبيني باز مي دارد و تو را در تيرگي انبوه فرو پوشيده است مي پراكنم. مهراس از اينكه مادرت را فرمان بري، سر بر متاب از اينكه اندرزهايش را به كار بندي. در آنجا هر آنچه تو در برابر خويش مي بيني، آن تخته سنگ هايي كه در هر سوي پراكنده اند، آن صخره هايي كه ازيكديگر بركنده شده اند، آن موج هاي دود كه با گرد و خاك در آميخته اند، اين همه از نپتون – پوزئيدون خداي زمين يونانيان برادر زئوس خداي آسمان و برادر هادس خداي زيرزمين- است. نپتوني كه نيزه سه شاخه و پهن او ديوارهاي را مي لرزاند، بناها را مي جنباند و شهرها را به يكبارگي از بنيادها و پيوندهاي ژرف و استوارش بر مي كند و بر مي جهاند. در آنجا در نخستين رده سپاهيان، آن ژنون – هرا يونانيان و خواهر و زن زئوس كه در جنگ تروا با خواهر ديگر آفروديت يعني پالاس آتنه همدست مي شود و با آفروديت اختلاف پيدا مي كنند آفروديت از آن جهت دل در گرو ترواييان دارد كه پاريس پسر پريام شاه او رااز ميان هر سه زيباتر تشخيص ميدهد و سيب زرين را به او مي بخشد از سوي ديگر او مادر انه است كه موفق مي شود از تروا بگريزد و ابتدا در ليبي و سپس در ايتاليا بنيان امپراتوري رم را پي ريزي كند. تروا امروزه شهري كوچك در تركيه است كه به صاحيب ليغ تغيير نام داده است- سخت دل است كه بر دروازه هاي سه – نام ديگر تروا- ايستاده است و خشماگين تيغ بر كمر، سپاه
هم پيمانانش را از كشتي ها فرا مي خواند. سرت را برگردان بنگر كه از فرازناي ارگ، پالاس تريتوني ايستاده است كه در ابر و دمه اي كه او را در ميان گرفته است، بشكوه مي درخشد و با سرگورگون كه آن را با خود دارد، ددآسا و به دور از مردمي مي نمايد. پدر خدايان خود شور جنگندگي و نيروي يويانيان را كه مايه پيروزي شان است بر مي انگيزد و در مي افزايد. او خود خدايان را شتاب به رويارويي با داردانيان و جنگ ابزارهاي شان گسيل مي دارد. پسرم به گريز بشتاب تلاش هايت را در اين جاي به پايان بر من تو را فرو نخواهم نهاد و تا به آستانه پدرت در آسودگي و بي گزندي، راه خواهم نمود