سلطان سليم پيش از جنگ چالدران، به رسم پيشينيان بر سر قبر مولانا رفت و از آن روح بزرگ استمداد طلبيد. دعايش مستجاب شد و او به يمن اين چيرگي ارزشمند و فرخنده رواق و بارگاه سبز حضرتش را رونقي ديگر بخشيد. مولانا خود وصيت كرده بود كه گنبد مزارش آسمان باشد و گنبدي از آسمان بنا شد
"گوك" در تركي هم معناي آسمان و فلك مي دهد و هم رنگ سبز آسماني و اين بسيار عجيب است كه تركان و فارس ها آسمان را آبي مي نامند ولي سبز مي بينند:"مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو"." گوك گوبه" يا قبه سبز و قبه الخضرا، آسماني ترين گنبدي است كه تركيه امروز تمام هويت و بودن خويش را در گنجينه هاي اين مامن پاسباني مي كند
راستي چه فرق مي كند مولانا كجايي باشد، حوالي درگز يا سيواس يا اصلا دوبلين. مولانا متعلق به تمامي بشريت است. چه خوب كه كشورهاي ديگر هم از تركيه ياد بگيرند و هرساله به احترام تعالي انديشه بشر مجلس رقص و سماعي برگزار كنند و البته شايد ما بيش از همه محتاجيم. بنابراين تلاش براي ترك شدن مولانا همان قدر احمقانه است كه ما ايرانيان او را مثل سماور مسي مادر بزرگ كه البته ارثيه اي گرانقدر است، در گنجه مخفي كنيم و تنها متعلق به خود بدانيم. نگه اش داريم براي روز مبادا، چيزهاي با ارزش روزي به درد مي خورد
اما از ياد نبريم كه مولانا بادگيرهاي يزد نيست كه سرت را برگرداني و ببيني عرب ها به نام خويش سند زده اند. مولانا دارد با جهان با بشر حرف مي زند و به زبان سليس فارسي و اين را كسي منكر نشده است
يادم مي آيد در مجلس سماع مولانا استاد دانشگاهي تونسي را ديدم كه فارسي را مثل بلبل حرف مي زد، به عشق مولانا فارس شده بود بي آنكه ايران را ديده باشد، به عشق ايران به تركيه آمده بود و مگر غير از اين است كه خود ما به عشق ايران به مجلس سماع مي رويم؟ تركيه كاري را كه مسوولين فرهنگي ما از انجام آن عاجز هستند را انجام مي دهند. اين جاي تشكر دارد نه عناد و كينه
از ياد نبريم ايران پيش از آنكه كشوري با مرزهاي جغرافيايي مشخص و محدودي باشد، سرزميني فرهنگي است. مرزهاي ايران فرهنگي نيمي از جهان را در دامان خود دارد. با اين ديد نه تنها مولانا ايراني است بلكه يونس امره پدر شعر ترك هم ايراني است. او تمام مضامين شعري خويش را ازعرفان شاعران ايران وام مي گيرد، گاه تركيبات شعري اش را هم به تركي دوبله نمي كند وهمچنان كه شاعران ما واژگان عربي را همچون جواهري در دل اشعار فارسي به كار مي گيرند، او نيز واژگان فارسي را مثل الماسي در دل اشعارش جاي مي دهد. پير سلطان آبدال هم ايراني است، او به جرم در آميختن با مذهب علويان به دستور حاكم سيواس به دار آويخته شد تا همچون حسنك وزير عبرت ديگران باشد. آبدال بعد از امره از بزرگ ترين شاعران كلاسيك تركيه است كه همچون مولانا جايگاهي معنوي دارد. "ني زن توفيق" هم ايراني است، " محمد آگاه" هم ايراني است و بسياري ديگر. مي دانستيد آنكارا واژه اي فارسي است؟
من عاشق فرهنگ ترك ها هستم به ويژه تركان آناتولي. در اين شك نكنيد اما نمي توانم به عنوان يك ايراني التذاذ خود را از خواندن سردر بارگاه عظيم مولوي به خط خوش نستعليق مخفي كنم: " يا حضرت مولانا" در كشوري كه تمام علايم و تابلوها با شما غريبگي مي كنند سردر بارگاه حضرتش آب خنكي است كه روح را تازه مي كند. راستي اگر پير سلطان آبدال حوالي ابهر يا خرم دره پرده خاك به ديده مي كشيد، اجازه مي داديم بر سردر بارگاهش بنويسند
"گوك" در تركي هم معناي آسمان و فلك مي دهد و هم رنگ سبز آسماني و اين بسيار عجيب است كه تركان و فارس ها آسمان را آبي مي نامند ولي سبز مي بينند:"مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو"." گوك گوبه" يا قبه سبز و قبه الخضرا، آسماني ترين گنبدي است كه تركيه امروز تمام هويت و بودن خويش را در گنجينه هاي اين مامن پاسباني مي كند
راستي چه فرق مي كند مولانا كجايي باشد، حوالي درگز يا سيواس يا اصلا دوبلين. مولانا متعلق به تمامي بشريت است. چه خوب كه كشورهاي ديگر هم از تركيه ياد بگيرند و هرساله به احترام تعالي انديشه بشر مجلس رقص و سماعي برگزار كنند و البته شايد ما بيش از همه محتاجيم. بنابراين تلاش براي ترك شدن مولانا همان قدر احمقانه است كه ما ايرانيان او را مثل سماور مسي مادر بزرگ كه البته ارثيه اي گرانقدر است، در گنجه مخفي كنيم و تنها متعلق به خود بدانيم. نگه اش داريم براي روز مبادا، چيزهاي با ارزش روزي به درد مي خورد
اما از ياد نبريم كه مولانا بادگيرهاي يزد نيست كه سرت را برگرداني و ببيني عرب ها به نام خويش سند زده اند. مولانا دارد با جهان با بشر حرف مي زند و به زبان سليس فارسي و اين را كسي منكر نشده است
يادم مي آيد در مجلس سماع مولانا استاد دانشگاهي تونسي را ديدم كه فارسي را مثل بلبل حرف مي زد، به عشق مولانا فارس شده بود بي آنكه ايران را ديده باشد، به عشق ايران به تركيه آمده بود و مگر غير از اين است كه خود ما به عشق ايران به مجلس سماع مي رويم؟ تركيه كاري را كه مسوولين فرهنگي ما از انجام آن عاجز هستند را انجام مي دهند. اين جاي تشكر دارد نه عناد و كينه
از ياد نبريم ايران پيش از آنكه كشوري با مرزهاي جغرافيايي مشخص و محدودي باشد، سرزميني فرهنگي است. مرزهاي ايران فرهنگي نيمي از جهان را در دامان خود دارد. با اين ديد نه تنها مولانا ايراني است بلكه يونس امره پدر شعر ترك هم ايراني است. او تمام مضامين شعري خويش را ازعرفان شاعران ايران وام مي گيرد، گاه تركيبات شعري اش را هم به تركي دوبله نمي كند وهمچنان كه شاعران ما واژگان عربي را همچون جواهري در دل اشعار فارسي به كار مي گيرند، او نيز واژگان فارسي را مثل الماسي در دل اشعارش جاي مي دهد. پير سلطان آبدال هم ايراني است، او به جرم در آميختن با مذهب علويان به دستور حاكم سيواس به دار آويخته شد تا همچون حسنك وزير عبرت ديگران باشد. آبدال بعد از امره از بزرگ ترين شاعران كلاسيك تركيه است كه همچون مولانا جايگاهي معنوي دارد. "ني زن توفيق" هم ايراني است، " محمد آگاه" هم ايراني است و بسياري ديگر. مي دانستيد آنكارا واژه اي فارسي است؟
من عاشق فرهنگ ترك ها هستم به ويژه تركان آناتولي. در اين شك نكنيد اما نمي توانم به عنوان يك ايراني التذاذ خود را از خواندن سردر بارگاه عظيم مولوي به خط خوش نستعليق مخفي كنم: " يا حضرت مولانا" در كشوري كه تمام علايم و تابلوها با شما غريبگي مي كنند سردر بارگاه حضرتش آب خنكي است كه روح را تازه مي كند. راستي اگر پير سلطان آبدال حوالي ابهر يا خرم دره پرده خاك به ديده مي كشيد، اجازه مي داديم بر سردر بارگاهش بنويسند
ya pir sultan abdal
آنقدر مثل بچه ها گفتيم مولانا مال ماست، مولانا مال ماست كه دو سالي است خواندن دعاي پاياني مراسم كه فارسي بود و حضار چيزي از آن نمي فهميدند و تنها با اشك چشم فرياد مي كشيدند" آمين" ممنوع شد
از ياد نبريم كه نام وزارت فرهنگ تركيه" وزارت فرهنگ و گردشگري" است. يعني اينكه تركيه " اقتصاد فرهنگ" را به عنوان مدرن ترين تئوري فرهنگي قبول دارد و به آن عمل مي كند. امروزه تئوريسين هاي فرهنگي تركيه گامي جلوتر از اقتصاد فرهنگ گذاشته اند و حرف از " اقتصاد تاريخ" مي زنند. به نظر ترك ها نه تنها فرهنگ بلكه تاريخ را هم مي توان مثل كالايي فروخت. اين البته براي ما كه نگاهي ايدئولوژيك با بار تقدس به فرهنگ داريم كمي عجيب است اما دنياي مدرن فرهنگي، امر تقدس را در عرضه و تقاضاي فرهنگ به مثابه يك كالا تعريف مي كند و البته چيزي كه در اين فرايند اتفاق مي افتد همانا بالا رفتن سطح انديشه و تفكر فرهنگي است. به عبارت ديگر با قرار دادن يك كالاي فرهنگي در جريان توليد و مصرف اقتصادي، آن را به پديده اي فراگير و عميق تبديل كرده ايم در حالي كه تئوري ايدئولژيك، فرهنگ را امري مقدس مي داند كه براي حفاظت از آن بايد تمام دريچه ها را بست و آن را تبديل به امري عام نكرد. همين مي شود كه اسناد تاريخي مان را مي ريزيم توي انباري به نام موزه سجل احوال و درش را هم محكم پلمپ مي كنيم تا عابران خيابان حسن آباد به آن محدوده مقدس نزديك نشوند
ما معتقديم تركيه با مولانا كاسبي مي كند، شو مي سازد و مجلس رقص و سماعش چيزي جز نمايش نيست. قبول. اما آيا همين كاسبي به توسعه تفكر مولانا در جهان كمك نكرده است؟ ترك ها مدعي آن نيستند كه مولانا را بهتر از علامه جعفري و دكتر سروش مي شناسند آنها فقط شعرهاي مولانا را روي قاشق مربا خوري مي نويسند و مي فروشند. من هم از اين قاشق ها خريده ام و قول مي دهم به تونس هم رفته است
از ياد نبريم كه شاعر علف خرس نيست كه در برهوت برويد. فرض كنيد در گينه بيسائو يك مرتبه شاعر يا نويسنده اي پيدا شود كه تمام دنيا در مقابل اش سر تعظيم فرود بياورند! اين مايه تعجب شما نمي شود، شك نمي كنيد؟ شاعر و نويسنده محصول شرايط خويش است و كار او مسبوق به سابقه تاريخي. اگر تركيه مدعي است كه واقعا مولوي شاعري ترك است چرا نام او را در تاريخ ادبيات خود نمي نويسد؟ چرا او را پدر ادبيات خود نمي داند؟ معلوم است. چون مولانا تنها شاعر كشوري مي تواند باشد كه پيش از او بزرگاني چون فردوسي، رودكي و... باغي براي روييدن ساخته و پرداخته اند
از ياد نبريم موطن شاعران و نويسندگان كشوري نيست كه در ان مي زيند، بلكه زباني است كه با آن مي انديشند. بنابراين اگر مولانا ترك هم باشد بايد ايرانيان به خود ببالند كه زبان و ادبياتشان چنين شاعراني تربيت كرده است
از ياد نبريم كه نام وزارت فرهنگ تركيه" وزارت فرهنگ و گردشگري" است. يعني اينكه تركيه " اقتصاد فرهنگ" را به عنوان مدرن ترين تئوري فرهنگي قبول دارد و به آن عمل مي كند. امروزه تئوريسين هاي فرهنگي تركيه گامي جلوتر از اقتصاد فرهنگ گذاشته اند و حرف از " اقتصاد تاريخ" مي زنند. به نظر ترك ها نه تنها فرهنگ بلكه تاريخ را هم مي توان مثل كالايي فروخت. اين البته براي ما كه نگاهي ايدئولوژيك با بار تقدس به فرهنگ داريم كمي عجيب است اما دنياي مدرن فرهنگي، امر تقدس را در عرضه و تقاضاي فرهنگ به مثابه يك كالا تعريف مي كند و البته چيزي كه در اين فرايند اتفاق مي افتد همانا بالا رفتن سطح انديشه و تفكر فرهنگي است. به عبارت ديگر با قرار دادن يك كالاي فرهنگي در جريان توليد و مصرف اقتصادي، آن را به پديده اي فراگير و عميق تبديل كرده ايم در حالي كه تئوري ايدئولژيك، فرهنگ را امري مقدس مي داند كه براي حفاظت از آن بايد تمام دريچه ها را بست و آن را تبديل به امري عام نكرد. همين مي شود كه اسناد تاريخي مان را مي ريزيم توي انباري به نام موزه سجل احوال و درش را هم محكم پلمپ مي كنيم تا عابران خيابان حسن آباد به آن محدوده مقدس نزديك نشوند
ما معتقديم تركيه با مولانا كاسبي مي كند، شو مي سازد و مجلس رقص و سماعش چيزي جز نمايش نيست. قبول. اما آيا همين كاسبي به توسعه تفكر مولانا در جهان كمك نكرده است؟ ترك ها مدعي آن نيستند كه مولانا را بهتر از علامه جعفري و دكتر سروش مي شناسند آنها فقط شعرهاي مولانا را روي قاشق مربا خوري مي نويسند و مي فروشند. من هم از اين قاشق ها خريده ام و قول مي دهم به تونس هم رفته است
از ياد نبريم كه شاعر علف خرس نيست كه در برهوت برويد. فرض كنيد در گينه بيسائو يك مرتبه شاعر يا نويسنده اي پيدا شود كه تمام دنيا در مقابل اش سر تعظيم فرود بياورند! اين مايه تعجب شما نمي شود، شك نمي كنيد؟ شاعر و نويسنده محصول شرايط خويش است و كار او مسبوق به سابقه تاريخي. اگر تركيه مدعي است كه واقعا مولوي شاعري ترك است چرا نام او را در تاريخ ادبيات خود نمي نويسد؟ چرا او را پدر ادبيات خود نمي داند؟ معلوم است. چون مولانا تنها شاعر كشوري مي تواند باشد كه پيش از او بزرگاني چون فردوسي، رودكي و... باغي براي روييدن ساخته و پرداخته اند
از ياد نبريم موطن شاعران و نويسندگان كشوري نيست كه در ان مي زيند، بلكه زباني است كه با آن مي انديشند. بنابراين اگر مولانا ترك هم باشد بايد ايرانيان به خود ببالند كه زبان و ادبياتشان چنين شاعراني تربيت كرده است